دلم کسی را میخواهد
کسی که از جنس خودم باشد؛دلش شیشه ای
گونه هایش بارانی
دستانش کمی سرد؛نگاهش ستاره باران باشد
دلم یک ساده دل می خواهد؛بیاید با هم برویم
نمیخواهم فرهاد باشد؛کوه بتراشد؛میخواهم انسان باشد
نمیخواهم مجنون شود؛سر به بیابان بگذارد
میخواهم گاهی دردم را درمان باشد
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم
غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده
قلبش در دستش باشد؛چشمانش پر از باران باشد
کلبه کوچک را دوست دارم؛اگر این کلبه در قلب او باشد
تــــــو
شبیه دیگران نیستـــی !
دیگران حـــرف میزنند ، راه میـــروند ، نفس میکشند ...
تــــــو نه حــــرف میـــزنی نه راه میــــروی و
نه میـــگذاری نفس بکشم !!
جهان
از چشمهای تو شروع میشود
و جایی در امتداد آشفتگی موهات
به باد میرود...
قشنگ بود رضا
بر آنم که ساعت ِ قدیمی خانه را با ماضی بعیــــــد کوک کنم ....
پاهای به خواب رفته را تکانی خواهم داد به نیت ِ بیــــــداری ....
اما مجال درنگ نیست ....
بی پــــــــــا هم میتوان به دل ِ جاده زد .....
سفــــــــر دل میخواهد نه قدم ........!
نمــــی توانم زندگیت را روشن کنم ...
ولــــی
شاید
اگــر
چشمــ هــــایت
به تاریـــکی عادت کنــــد ،
ببــــینی
که من ...
کنــــارت ایستاده ام !!
به یادگار نوشتم
خطی از دلتنگی
روی صفحه تنهایی خود. . .
ممنون که بهم سر میزنی داداش
دلـــــم گرفتـــه!
درستـــــ مثـــه روزآیی کـــه دلـــم وآســـه خــودمــو احـــسآسآتــم میسوختــــــــــ
حیفـــ دیگــه دلی ندآرم!!
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
اگر چه حرف وغزل در نگاهمان جاریست
سکوت کن دلم اینجا سکوت اجباریست
چقدر پیر شدم با مرور خاطره ها
به ذهن خاطره هایم سکوت غمباریست
ورق زدم به عقب تا رسم به کودکی ام
دوباره دیدن آن سادگی چه دیداریست...
...یکی نبود و یکی بود زیر سقف کبود...
دوباره قصه مادربزرگ تکراریست
کسی ز حادثه عشق قصه ای گوید
از عاشقی سرودن خودش گنهکاریست
همیشه عشق برایم سکوت و ابهامست
شبیه دیدن او بین خواب و بیداریست
دلم شکست و غزل مرد آه ای مردم
چقدر طعنه و زخم زبانتان کاریست
اگر چه حرف غزل ناتمام مانده ولی
سکوت کن دلم اینجا سکوت اجباریست...
نــــــــــــه
هوا سرد نیست
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمامه من به شوق دیدنت، پر میکشید
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود
عشق های امــروزی بی نام قابل انتقال به غیر
و معاف از احساس میباشند . . .
یاز قلم یاز بو کونول پاسلی دمیر تک چورودی
توزلی طوفانه دوشوب عشقیمی طوفان بورودی
بیر سنخ کشتی کیمی هی آخارام ساغ سولوما
ناخدا عشقیم اولوپ هر یره سویدی سورودی
مـــــیدرخشی …
میـــــتابی …
امـــــــا
دوری !
” ماه ” بـــــودن همین است.
ﻣــــــــﺎﺩﺭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻮﻥ ﻣــــــﺪﺍﺩﻱ ﻣﻴﻤﻮﻧــــﻪ ﻛﻪ ﻟﺤﻈــــﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈــــﻪ ﺗﺮﺍﺷـــــﻴﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻛﻢ ﺷﺪﻧﺸﻮ ﻣﻴﺒــــﻨﻲ ﻭﻟﻲ ﭘـــﺪﺭ ﻣﺜﻪ ﻫﻤـــــﻮﻥ ﺧﻮﺩﻛـــــﺎﺭﻱ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺗﻤــــﻮﻡ ﺷﺪﻧﺸﻮ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨــــﻲ ﻭﻟﻲ ﻳﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﻨﻮﻳــــﺴﻪ...ﺭﻓﻴــــﻖ ﺳﻼﻣــــﺘﻲ ﺟﻔﺘـــﺸﻮﻥ.....